چشمای قشنگ ت‌و

#part65
چشمای قشنگ تو✨
یعنی جدی جدی قرار بود واسه همیشه برم برده اوناشم و عذاب بکشممممم یعنی الن پیاممو دیدن و خیالشون راحت شده؟ ولی بلاخره چی بلاخره ک میفهمن پسرشون کشته میشع و دخترشون یه برده هعی خدا چرا سرنوشتم اینجــوری شد؟هان؟
...........
نیکا:مهشاد براچی رفتن
مهشاد:بیاتو در هم پشت سرت ببند
نیکا:خب بگو جون ب لبم کردی
مهشاد:همه چیو واسش توضیح دادم و بغض گلمو فشرد
نیکا:یعنی چـ.ی نــههههه واییی خدایا رحــــــم کن
مهشاد:تروخدا دعا کن
نیکا:بقیه هیچی نمیدونن
مهشاد:نــههههه نباید بفهمننن اصـلاااا
نیکا:باشه اروم بـــاش
مهشاد:الهی دورشون بگردم الان معلوم نیی کجان گشنن تشنن تو سرمان یاگرما
نیکا:تروخدا اروم الان میشنون گناه دارن طفلیا چقد ایترس بکشنن الهی بمیر واسع مامانت چن روزه لب ب غذا نزده
مهشاد:از گلوش پایین نمیره ک ای خداااا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دیانا
توی فکر بودم فکر خانوادم فکر ارسلان ک گیر اون شقایق عوضی افتاده فکر سرنوشت خودم که معلوم نیست گیر کی میفتم و چه سرنوشتی دارم
خانم:بگیرید این لباسارو بپوشید یه ارایشی هم ک به لباس و خودتون میاد بکنید صاحب هاتون تا ی ساعت دیگه میرسن
دیانا:اشک جلو چشامو گرفت نگاهی ب لبایا کردم یه شلوار مشکی جذب با یه تونیک کوتاه زرشکی و کفش پاشنه بلند هم رنگ خودش
دیانا:من اینـارو نمــپوشم
خانم:زبون درازی نکن و اگر نه از ته میبرمش تا ۳۰دقیقه دیگه بیابن پایین تو سالن انتظار زود باشید
دیدگاه ها (۰)

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ‌تو

چشمای قشنگ تو

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۴

part2🦋کودک بی نوا دمی آرام نمی‌گرفت و خونه رو با گریه های سو...

𝚙𝚊𝚛𝚝7ویو ات سرمو برگردوندم که با صورت درهم ریخته کوک مواجه ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط